به همت محفل ادبی شکوه خراسان؛
شب شعر با محوریت ولادت امام محمدباقر(ع) در کتابخانه شهید نواب صفوی مشهد برگزار شد
شب شعر با محوریت ولادت امام محمدباقر(ع) به همت محفل ادبی شکوه خراسان کتابخانه عمومی شهید نواب صفوی شهرستان مشهد برگزار شد.
به گزارش روابط عمومی اداره کل کتابخانه های عمومی خراسان رضوی، شب شعر با محوریت ولادت امام محمدباقر(ع) به همت محفل ادبی شکوه خراسان کتابخانه عمومی شهید نواب صفوی شهرستان مشهد برگزار شد.
در این نشسست هر یک از شاعران به خوانش اشعار خود پرداختند:
زمین و آسمان زیبا شد امشب
گل خنده به لبها وا شد امشب
جهان را کرده نورانی جمالش
جمال احمدی پیدا شد امشب
**********************************************************
افتخار ایران بود ،قاسم سلیمانی
از دیارکرمان بود ، قاسم سلیمانی
با خدای خود صادق،در مسیرحق حاذق
مردعشق وایمان بود،قاسم سلیمانی
در صفات و خلق و خو در توان و در بازو
چون مالک دوران بود،قاسم سلیمانی
در عراق و در لبنان،در بلندی جولان
قهرمان میدان بود،قاسم سلیمانی
دردفاع از زینب،روز وشب زپا ننشست
پای عهدوپیمان بود،قاسم سلیمانی
درحمایت از مظلوم،پیرو امام خود
یاور یتیمان بود ،قاسم سلیمانی
بیریا و افتاده،دل به خالقش داده
عاشق شهیدان بود،قاسم سلیمانی
در نگاه پرمهرش ،نورمعرفت جاری
رمز و راز عرفان بود،قاسم سلیمانی
روز و شب همه فکرش،دین و کشور و رهبر
در مسیر قرآن بود،قاسم سلیمانی
درجهاد و درسنگر،زیر پرچم حیدر
عاشق خراسان بود،قاسم سلیمانی
وصف او نمیگنجد در غزل که میدانم
افتخار ایران بود ، قاسم سلیمانی
غلامرضا غلامپور دهسرخی
سرم را میگذارم تا به روی فرش ایوانت
مجسم میشود در خاطرم لطف فراوانت
به لبهایم همینکه نام سبزت میشود جاری
بهاری میشوم چون سبزه های باغ رضوانت
نگاهم تا دخیل نقش گلهای ضریحت شد
دلم چون پیچکی پیچید بر دستان گلدانت
همان وقتیکه چشمم بوسه برپای ضریحت زد
نهال باورم شد بارور از نور ایوانت
مرا ای مهربانتر از نسیم دلنوازصبح
ریاضُ مِن ریاضِ الجَنَه میباشد خراسانت
نجاتم دادی از موج مصیبتهای بی ساحل
زدم دست توسل هر زمانیکه به دامانت
تواقیانوس احسان و کرم هستی که هر لحظه
به مارزق مطهر میرسد از خوان احسانت
به پاس مهربانیهای تو پیوسته میگویم
تمام هستی ناقابلم مولا به قربانت
محمد حسن مطهری نیا
در شهر رضایم، مرا ملالی نیست
غریبم وبجز اقا مرامرادی نیست
به وقت دلتنگی از زمانه پست
به استان رضا میروم مراقراری نیست
آقا توخودغریبی ودرد غریب می دانی
واین مرابس که دلم غریب وتنها نیست
فاطمه پورحمزه
تاریخ انقضای خوشی سر رسیده است
اشکم به روی نامه اخر چکیده است
دوران عاشقی ز دست نبودنت
جام وداع و بی خبری سر کشیده است
رنگ دقایق و نفس و عکس و آینه
از سوز گریه های شدیدم پریده است
نقاش روزگار چرا چهره مرا
با چشم های خیره و گریان کشیده اسن
نامهربان تر از تو به یزدان و عاشقی
هرگز کسی به عالم و کیهان ندیده است
این عادلانه نیست برای کسی که او
با هر نگاه تو به سویت دویده است
طلا حشمتی